محل تبلیغات شما



سلام سلام سلاممممممم رفقای گلمممممم
سلام

بنظرم‌احمق ترین آدمایی اونایین که بچه های کوچیک رومیزنن.

بچه های کوچیک هرچقدرم که حرس دراور باشن بچن اسمشون روشه "بچه" نباید زدشون 

تصورکنین یه بچه ی ریزقولی کوچولو موچولو که دوسال ونیمشه  زدن داره؟؟؟؟؟؟عهههههههههههههههههههه که چقد عصبیانیم

ما توی یه آپارتمان زندگی میکنیم که طبقه اول عموکوچیکم طبقه وسط پدربزرگم اینا وطبقه سوم ماهستیم بالا هم خالیه.پسرعموی من امیرحسین کوچولو که توی تمام عمرم هییییییچ بچه ای رو به اندازش دوست نداشتم بیش از حد فسقلوکوچولو موچولوعه وبیییییش از حد شیرین ودلبر.

مامان احمقش این بچه رو خیلی میزنه خیلی زیاد.یادمه یبار رفته بودیم مسافرت بعد این خانم مسلا محترم اینجوریه ک هروقت میره بیرون که بعبارتی هرروز براش کلی خوراکی میخره این فسقلم تا مغازه میبینه هی میگ به ووقتی براش نخرن گریه میکنه.اونروزم همین شد که مادربزرگم گفت خیلی بد بارش آوردی.اینو میگی گفت نهههه تقصیر من نیس تقصیر باباشه وفلان وبیسار بعدم دلبرک منو که هنوز داشت گریه میکرد برد پشت درختا و اینقد زد ک بچه از حال رفت وخوابید.بابایی از دستشویی میومد گفت خداییش چندبار میخواستم برم دعواش کنم بعد گفتم ول کن یچیزی میگ حوصله ندارم.

خلاصه ک این خانم بیش از حد روانیه وتا طبق میلش رفتار نمیکنه کتف بچه رو میگیره ومیبره پرتش میکنه وکتک.

من کلا با بچه ها رابطم خیلییی زیاد خوبه وخیلی زیاد دوسشون دارم وتوی سفرم به کربلا فهمیدم حتی رنگ پوست و زبون و هیچ چیزیشونم برام قابل فرق نیس و من واقعا دوسشون دارم اوناهم همینطورن ینی کلا تو کربلا هرجا میرفتم دورم کلی بچه مچه ریخته بود ایناهم هی عک س  میگرفتن مسخرم میکردن نامردااااا

خلاصه میگفتم ک کلا باخشونت علیه این موجودات بهشتی مخالفم وخیلییییی مخالفم وبییییش از حد مخالفم بعله 

چندین بار زیرپوستی گفتم ک کار بدیه یا حتی عواقبشو براش توضیح دادم ولی حالیش نیس باورتون میشه هروقت صدای گریش میاد بغض میکنم؟؟؟؟؟؟؟ ولی کاری ازدستم ساخته نیس چون اگ تذکر جدی بدم قبل ازاینک اون بم برگرده مامان خودم دعوام میکنه ک آخه بتوچه؟؟؟؟بچه خودشه دلش میخواد

امروز با بابایی و کیانا از کتابخونه برمیگشتم داشت گریه میکرد واون مامانشم داد وهوار بابام ک عصبانی شد ورفت بالا ماهم مونده بودیم صداش کنیم یانه چون همیشه تاصدای در رو میشنوه میاد دم در وبامون میاد بالا.وقتی صداش میومد هم من هم کیانا باعصبانیت و ناراحتی زیاد همو نگاه میکردیم و هیچ کاری ازدستمون برنمیومد

شب بابا رفته ب مادر گفته خو یه چیزی ب این بگو گفته من خودمو بده نمیکنمینیا.واینگونه است که به سیب زمینی بودن عموم ایمان اوردم

اصلااااا نمیدونم جمله بندی این پستم چجوریه یا چقد وقت خوندنش مسخرم میکنین ولی اینقد عصبانیم ک هنوزم عصبانیم وهنوزم عصبانیم وخیلی عصبانیمممممممممممم


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پدافند غیر عامل ،مصونیت سازی با عزم ملی